هلاک شدن. هلاک گردیدن. مردن. درگذشتن. جان دادن: اشتر چو هلاک گشت خواهد آید به سر چه و لب جر. ناصرخسرو. بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک گشتند. (کلیله و دمنه). رجوع به هلاک گردیدن شود
هلاک شدن. هلاک گردیدن. مردن. درگذشتن. جان دادن: اشتر چو هلاک گشت خواهد آید به سر چَه و لب جر. ناصرخسرو. بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک گشتند. (کلیله و دمنه). رجوع به هلاک گردیدن شود
خاک شدن. بصورت خاک درآمدن. بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن: خاک گشته، باد خاکش بیخته. رودکی. دیر و زود این شخص و شکل نازنین خاک خواهد گشتن و خاکش غبار. سعدی
خاک شدن. بصورت خاک درآمدن. بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن: خاک گشته، باد خاکش بیخته. رودکی. دیر و زود این شخص و شکل نازنین خاک خواهد گشتن و خاکش غبار. سعدی
پاره شدن. شکافته شدن. دریده گشتن: سر فور دیدند پر خون و خاک همه تنش گشته بشمشیر چاک. فردوسی. بدیدندش از دور پر خون و خاک سراپای گشته بشمشیر چاک. فردوسی
پاره شدن. شکافته شدن. دریده گشتن: سر فور دیدند پر خون و خاک همه تنش گشته بشمشیر چاک. فردوسی. بدیدندش از دور پر خون و خاک سراپای گشته بشمشیر چاک. فردوسی
مردن. کشته شدن. درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای: بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک. فردوسی. بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک. فردوسی. به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک بسی زاهرمن اوفتاده به خاک. فردوسی. از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره، تا هلاک شد. (کلیله و دمنه). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. (گلستان). گر از نیستی دیگری شد هلاک تو را هست، بط را ز طوفان چه باک ؟ سعدی. سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری. سعدی. نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست. سعدی. قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت. سعدی
مردن. کشته شدن. درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای: بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک. فردوسی. بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک. فردوسی. به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک بسی زاهرمن اوفتاده به خاک. فردوسی. از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره، تا هلاک شد. (کلیله و دمنه). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. (گلستان). گر از نیستی دیگری شد هلاک تو را هست، بط را ز طوفان چه باک ؟ سعدی. سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری. سعدی. نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست. سعدی. قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت. سعدی